محل تبلیغات شما



درباب شیخ حسن بصری رحمه الله

 روایت است که شبی حسن در خانه بسیار می‌نالید. گفتند این ناله تو از چیست با چنین روزگاری که تو داری بدین آراستگی؟
گفت:
از آن می‌نالم و می‌گریم که مبادا حسن بی علم و به قصد کاری کرده باشد یا قدمی به خطا برداشته یا سخنی به زبان آورده باشد که آن بر درگاه حق تعالی پسندیده نبود، پس حسن را گفته باشد برو که اکنون ترا بر درگاه ما قدری نماند.و پس از این هیچ چیز از تو نخواهیم پذیرفت.

نتیجه:

تقوا وفروتنی اولیاءالله به قدری نزد خداوند زیادبود که همیشه هراس داشتند مبادا ناخواسته خداوند از زبان وعمل آنان ناراحت شده وآنان رابه درگاه خود نپذیرند وعذاب کنند.

منبع: تذکرة الاولیاء شیخ عطارنیشابوری رحمه الله
 


یه عمه ای داشتم،خدا رحمتش کنه،
می گفت:
چه اصطلاح بدیه این دخترترشیده»

می گفت: من بودم ویه دونه خواهر،خواهرم صاحب جمال بود،خواستگارپولداراومدسراغش ورفت خونه بخت،
من موندم وتنهایی وزحمت خونه،اونم زمانی که مادرم عمرشو داده بودبه شما.

می گفت: چون صاحب جمال نبودم،سالها طول کشیدتاازدواج کنم،
همیشه از درو همسایه می شندیم که میگفتن: دختره ترشیده.
این خیلی آزارم می داد.

اما بااین وجودمن اصلا به روی خودم نمیاوردم،همش امیدواربودم ودلم صبور بود،می دونستم تو این خونه موندنم یه حکمتی هست،واینکه بلاخره خدا همراه صبرکنندگانه،

درسته،گاهی کاسه صبرم سرمیومدو از خدا گلایه می کردم  ومی گفتم: آخه این چه حکمتیه،دیگه صبرتا چه اندازه؟

اما همیشه بعد گفته هام پشیمون بودم وازخدا عذرخواهی میکردم،ازش یه بخت خوب می خواستم.

سنم رسید به 40،دیگه راست راسی داشت باورم میشد که ترشیدم .

اما کارخدا روببین،
بنده ها وقتی کاملا نومید میشن،خدا همون لحظه بامهربونیاش میاد سمتش،

آره، درسته،بلاخره سراغ منم اومد . یه روز سرصب که داشتم حیاط خونه رو جارو میزدم ،تق تق صدای دراومد،بازکردم دیدم زن همسایه با یه لبخند ملیح،جلوی در
سلام،
علیک السلام
تعارفش کردم اومد تو وخلاصه بعدکمی گفتگو،رفت سر اصل مطلب،آره،همونی که من سالها منتظر رسیدنش بودم.

حرف از خواستگارشدو . خلاصه.اومدن ومن بعله روگفتم و.
سالها کنارهم زندگی کردیم باخوشبختی،حتی خوشبخت تراز خواهرم.
شوهراون پول داشت،شوهرمن ایمان ومتانت و وقار.
درست همونی بودکه ازش بعنوان یه مرد ایده آلم انتظارداشتم.
همو عاشقونه دوست داشتیم.باهم عمری زیریه سقف زندگی کردیم وصاحب چندفرزندشدیم.

آره،این بود نتیجه صبرو توکلم به خدا،اونروزی که خواستگارم اومد،تازه فهمیدم هیچ دختری رو خدا واس ترشیده شدن نیافریده،بلاخره ازدواج هم دیرو زود داره اما سوخت وسوز نداره،

بقول امروزیاباید منتظرموندتا خدا به وقتش کیس مناسب روبرات درنظربگیره»

یادمه همیشه عمم این آیه رو برای آدمای عجول می خوند: ان الله مع الصابرین -خداهمراه صبرکنندگان است». ودرست هم می گفت.

روحت شاد عمه جان.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

حسام جان نثار (موزیک)